امیرعلی نازمامیرعلی نازم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

15 ماهگیت مبارک عمرم م م م م م

پسرگلم بسلامتی 14 ماهت کامل شد و وارد 15 ماه زندگیت شدی .امیرعلی عزیزم از ثانیه به ثانیه بودن باتو داریم لذت میبریم و بزرگ شدنت رو به چشم میبینیم و چقدر لذت داره داشتن پسری مثل تو .روزی هزار بار خدارو شکر میکنیم به خاطر دادن تو فرشته ناز خدایا ازت ممنونم . عشقم تو قشنگترین و بهترین هدیه خداوند به ماهستی  . دوست داریمممممم با تمام وجود   روز به روز داری یزرگ تر و شیرین تر میشی شیرین مثل عسل . امیرعلی جونمممممم خیلی نازشدی و دلم میخواد فقط بچلونمت . عزیزکم ٨ تا مروارید خوشگل داری .هرچی بهت میگم کاملا متوجه میشی . دوست داری از صبح تا شب باهات بازی کنم .از صبح که بیدارمیشی کارتون های شبکه پویا رو نگاه میکنی و خیلی دوست ...
29 مرداد 1392

رفتن به دنیای بازی

امیرعلی عزیزم جمعه 25 مرداد برای اولین بار در سن 14 ماهگی رفتیم دنیای بازی . از اینکه اولین بار وارد یه همچین جای شلوغی شده بودی حسابی  ذوق کرده بودی و وقتی گذاشتیمت زمین باخوشحالی به این طرف و اون طرف میدویدی. از دیدن بچه ها ذوق زده بودی و هربچه ای که میدیدی میرفتی کنارش و بهش میخندیدی و بازبون خودت باهاشون حرف میزدی .   واسه خودت تند تند میرفتی و نمیذاشتی دستتو بگیرم . یکی دوبار هم خوردی زمین عزیزممممممم   چهار پنج تا که مناسب سن تو بود سوار شدی . چون برای بار اول بود فکرمیکردم بترسی و گریه کنی ولی خیلی خیلی خوشت اومده بود همش میخندیدی و به زور پیادت میکردیم       &n...
29 مرداد 1392

مســـــافـــرت همـــــدان

چهارشنبه 9 مرداد ساعت یه ربع شش صبح  آماده حرکت شدیم به سمت همدان تو خواب  بودی اما به محض اینکه گذاشتمت رو صندلی ماشین بیدار شدی و حسابی ذوق کرده بودی  که داری میری گردش .توراه بیشترش رو خوابیدی اونجا هم که رسیدیم رفتیم خونه ســــمیراجون خواهرزاده عزیزم . در کل تو اون سه روز اخلاقت خیلی تغییر کرده بود و بد قلق شده بودیالبته خارش لثه هات هم اضافه شده بود و  همش جیغ میزدی بیرون هم که میرفتیم انقدر داد و بیداد و بهونه گیری میکردی که مجبور میشدیم زودی برگردیم خونه . در کل پسر خوبی نبودی و حسابی من و بابا رو اذیت کردی بقیه ماجرا هم به روایت تصویر    اینجا داری پفک میخوری متاسفانه پفک خیلی خیلی دوست دار...
14 مرداد 1392

بدون عنوان

    شبهای قدر امد وتقدیر وسرنوشت سرخوش دلی که به بنامش خطی نوشت سالی گذشت! مرکب عمرم کجارود؟ دوزخ مکان ومقصد من گشته یابهشت؟ به امید برآورده شدن حاجات التماس دعا ...
7 مرداد 1392

عزیزم موهاشو کوتاه کرده

عزیزدلم چند وقتی بود تصمیم داشتیم موهاتو کوتاه کنیم آخه دیگه خیلی بلند شده بود و میومد تو چشمات . ولی خوب بابا وقت نمیکرد ببرت آرایشگاه . دیگه مامانی زحمت کشید و جمعه بعدازظهر یه دستی به سرت کشید و موهاتو حسابی خوشگل کرد . البته موقع کوتاه کردن موهات خیلی گریه کردی . ولی موهات خوشگل شد و خیلی عوض شدی . وقتی موهات کوتاه شد و بابا حسن آوردت بالا خیلی از قیافه جدیدت خوشم اومد آخه به چشم من خیلی تغییر کردی         عزیزم دیروز هم اومدی تو اتاق خواب و گیر دادی به پرده اتاق و شروع کردی دالی بازی کردن             بعدش هم حسابی خسته شدی و خوابیدی...
6 مرداد 1392

امیرعلی آلاسکا میخوره

پسر مهربونم سلام . تو این دوروزه یه کوچولو مریض یودی و خدارو شکر زود زود خوب شدی . از اونجایی که من اصلا دوست ندارم خاطرات بیماری و برات بنویسم از توضیحش  میگذریم و میریم سراغ خاطرات خوش و شیطنت های عروسک خوشگلم. عزیزم خیلی ددری شدی و باباییت هروز یه سانس صبح و یه سانس عصر میاد میبرتت تو کوچه و میچرخونتت یعدش هم میری پایین پیش مامانی و عمه حسابی باهاشون سرگرم میشی منم تو این فاصله به کارام میرسم . وقتایی هم که دوست داری بری بیرون میری دم در خونه وایمیسی و بهم میفهمونی که بریم بیرون راه رفتنت که خیلی اکی شده و دیگه زیاد زمین نمیخوری . دیشب برای اولین بار یه کار خیلی خیلی جالب کردی اونم این بود که عقبکی راه میرفتی منو و بابات مرده بود...
2 مرداد 1392

تولد یکسالگی

پسر نازم سلام . شیطون بلا مامان از اول خرداد روز چهارشنبه تونستی به تنهایی هشت قدم راه بری و حسابی منو ذوق زده کردی . از اون روز به بعد هم دیگه همش دوست داری راه بری . ولی خوب اوایلش همش میخوردی زمین ولی ماشاا.. الان دیگه خیلی قشنگ بدون اینکه کسی کمکت کنه راه میری و کمتر زمین میخوری . خوشگلم خیلی وقته که یاد گرفتی لیوان دستت میگردی و شروع میکنی ادای آب خوردن در بیاری . 22 خرداد پسرنازم یکساله شد . قرار شد تولدت پنج شنبه 23 خرداد باشه. عزیزدلم حدودا 20 نفر مهمون داشتیم   تولدت مبارک پسر نازم عزیزم شب قبل تولدت                 &nb...
26 خرداد 1392
1